از این وضعیت و از خودم راضی نیستم

سلام. امروز فکر کنم ۲۴ام دِی ماه است و این پست حاوی ناله خواهد بود.

از این وضعیت و از خودم راضی نیستم

سلام. امروز فکر کنم ۲۴ام دِی ماه است و این پست حاوی ناله خواهد بود.

از آخرین پستی که در وبلاگم منتشر کردم به‌گمانم ۵-۶ ماهی می‌گذرد. نه که چیزی ننوشته باشم، نه. می‌نوشتم و بعد پاک می‌کردم. تقریبا در همهٔ کارهایی که می‌خواستم انجام بدهم شکست خوردم. کتابی می‌خواستم تمام کنم را نتوانستم تمام کنم. حقوق آفر شغلی‌ای که گرفتم بسیار کمتر از چیزی بود که برنامه‌اش را چیده بودم. در وضعیت روانی ام بهبودی حاصل نشد و اکنون تقریبا ۷ روز است که شروع به مصرف دارو کرده‌ام و امروز هم با الت تهوع از خواب بیدار شده‌ام. مصرف داروها در عین اینکه اضطرابم را کمتر کرده‌اند اما باعث شده‌اند که عملا کار خاصی نتوانم انجام بدهم. به‌نظرم زندگی غم‌انگیز است(این فکر را مدت زیادی، نزدیک به چندسال، است که دارم). به‌گمانم داروها باعث شده‌اند که دقتم در کارها هم کمتر بشوند. سرعت تایپم کمتر شده‌است. سپس همهٔ ناکامی‌هایم نیز در کنار این مسائل قرار می‌گیرند و زندگی غم‌انگیزتر جلوه می‌کند. دیروز یا ۲روز پیش بود که تصادفی حساب لینکدین یکی از اشخاصی را دیدم که سال ۹۸ در مسابقات آسیایی ICPC دیده بودمش. او را Stalk کردم و متوجه شدم که بسیار آدم باسواد و موفقی شده‌است. خودم را در مقام مقایسه قرار دادم و خنده‌ام گرفت از شدت ضعف و مسائلی که با آنها دست و پنجه نرم می‌کنیم. او (و اکثر انسان‌های مانند او که می‌شناسمشان و موفق هم هستند) دغدغهٔ پیشرفت دارند اما من؟ مدت مدیدی است که دغدغهٔ من تنزل پیدا کرده به اینکه چطور می‌توانم حالت تهوعم را کمتر بکنم. چطور می‌توانم ضربان قلبم- که همیشه در حال بیرون جهیدن از سینه‌ام است- را کنترل بکنم و به‌طور خلاصه: زندگی عادی داشته باشم. زندگیِ عادی. نه خیلی سرشناس و موفق که قبلا آرزویش را داشتم. مطالعه غیرتخصصی‌ام خیلی وقت است که عملا به صفر رسیده و به همین جهت دایرهٔ واژگان مورد استفاده‌ام بسیار کوچک شده است. این تقلیل آرزوهایم از تبدیل شدن به انسانی که دانشمند، متفکر و نسبتا موفق باشد به تبدیل شدن به انسانی که بتواند مثل انسان‌های دیگر آرام بخوابد، آرام غذا بخورد(و از غذا خوردن لذت ببرد!) برام بار سنگینی است. این دیر محقق شدن آرزوهایم، در زمانی که مانند نوشابهٔ بدون گاز دیگر لذت‌شان ازبین رفته، مرا آزار می دهد. این سرعت تایپ پایین و پرخطا من را آزار می‌دهد. ددلاین‌های مکرر را ازدست می‌دهم، بهره‌وری خوبی ندارم. حتی می‌توانم عدم یکپارچگی و پیوستگی را در همین نوشتهٔ هم احساس کنم. جملاتم منقطع و نااستوار هستند و همهٔ اینها مرا آزار می‌دهد. من نوشته‌های زیادی نوشتم و پاک کردم چراکه نمی‌خواهم Oversharing داشته باشم. نمی‌دانم همین‌ها هم oversharing محسوب می‌شوند یا نه اما دیگر خیلی برایم اهمیت ندارد و ترجیح می‌دهم حداقل چیزی نوشته و منتشر کرده باشم. من از همهٔ راه‌های پیشنهادی برای بهتر کردن زندگی‌ام بدم می‌آید. از شنیدن توصیه به ورزش‌کردن حالم به‌هم می‌خورد. می‌گویند خودت را دیگران مقایسه نکن. من در مقایسه با خودم هم شکست‌خورده‌ام! منِ دیروز، حتی منِ ۲ هفته پیش، هم با منِ امروز تفاوت آنچنانی ندارد. اگر پیشرفتی هم بوده بسیار کُند بوده. بله افلیج در مسابقات دو میدانی می‌تواند از خط شروع جلو برود اما پس از گذشت ۱ ساعت بقیه کجا هستند و او کجاست؟ این مسئله‌است که اهمیت دارد. حالا سعی بر دلداری دادن افلیج بکنیم که «تو ۱۰ متر جلو رفتی! همین هم خیلی خوبه!». بیشتر به‌نظر می‌آید دارند او را مسخره می‌کنند و دستمایه مضحکه قرار می‌دهند.

نمی‌دانم. عجالتا از نوشتن هم خسته‌ شده‌ام و می‌خواهم یکجچوری سر و ته این نوشته را هم‌بیاورم.

من از این وضعیت و از خودم راضی نیستم.